تو بگو ...
تو بگو خندیدی!
من تمام سیب ها را می چینم..
*سیب شاید فریاد بی صدا بـآشد!
+مولانا جــآن می فرمایند:
این همه بی قراری ات از طلب قرار توست/طالب بی قــرار شو تا کــه قــرار آیدت
تو بگو خندیدی!
من تمام سیب ها را می چینم..
*سیب شاید فریاد بی صدا بـآشد!
+مولانا جــآن می فرمایند:
این همه بی قراری ات از طلب قرار توست/طالب بی قــرار شو تا کــه قــرار آیدت
بچه که بودیم بستنیمان را گاز می زدند قیامت به پا می کردیم!
چه بیهوده بزرگ شدیم… روحمان را گاز میزنند می خندیم!
جالب است که انسانها دو چشم دارند ولی با یک چشم به دیگران می نگرند
و جالب تر اینکه انسانها یک چهره دارند اما دو رویی می کنند
اگر دروغ رنگ داشت؛
هر روز شاید ؛ ده ها رنگین کمان در دهان ما نطفه میبست
و بیرنگی کمیاب ترین چیزها بود
دیروز کودکی در امتداد کوچه های پر از بی کسی این شهر شلوغ ،
دست تمنایی به سویم دراز کرد ، خالی تر از تمامی آرزوهای کودکانه ...
دنیا عوض شده ، کودکان به دنبال نانند و ما ؟!؟!؟!؟
هنگامی که تبر به جنگل آمد
همه ی درختان یک صدا فریاد زدند:
ای وای!!!! دسته اش از جنس خود ماست
نقـش یـــک درخــت خشک را
در زنـدگی بازی میکـنم
نمیـدانم که بایـد چشم انتظار بهار باشم
یا هیزم شکن پـیــر...!!
همه آدم*ها با هم برابرند ، اما پول*دارها محترمترند .
همه آدم*ها با هم برابرند ، اما دخترها پرطرف*دارترند .
همه آدم*ها با هم برابرند ، اما بچه*ها واجب*ترند .
همه آدم*ها با هم برابرند ، اما خانم*ها مقدم*ترند .
همه آدم*ها با هم برابرند ، اما سیاه*ها بدبخت*ترند و سفیدها برترند...
البته تبعیضی در کارنیست .
در کل همه آدم*ها با هم برابرند ، اما بعضی*ها برابرترند..
من شرمنده ام، اگر از تو آواز مرگی ساخته ام
که هروقت در کوچه مان نوایت بلند میشود؛
همه از هم می پرسند:
چه کسی مرده است؟!
راهی جز سقوط ندارد برگ پاییزی وقتی می داند
درخت عشق برگ تازه ای در سر دارد.