یادمان باشد...

 

يــآدَمــღــــآن بـآشــَد ...

هَمـِـہ ے قـَرآردآدهـآ رآ کـِہ روے ِ کـآغَـذهـآے ِ بے جـآن نـِمےنـِويسَـند ...

✖بَـعضے از عَهــدهـآ رآ روے ِ قـَلبــღ ـهـآے ِ هـَمـ مےنـِويـسيمـ ...

✖حـَوآسمــــღــــآن بـِہ ايـن عـَهــد هـآے ِ غـِيـر ِ کـآغـَذے بـآشـَد ...

✖شِکـَستـَنـِشـآن يـِکــ آدَمـ رآ مےشِکـَنـد ...

✖حـَوآسَـمــღــآن باشَـد ...

✖يـِکــ آدَمـ رآ ...

 

صبر یعنی زندگی *:) ..



 

امروز که رفتی بیرون به برگ درختا نگاه کن ...

 

فقط اونایی موندن که رو بالاترین قسمت شاخه ، صاف ایستاده اند..

 پس ایستادگی کن بی واهمه از همهمه های باد ...

 

[ شنبه 12 بهمن 1392برچسب:, ] [ 19:15 ] [ ] [ ]

چند رنگ سپید {برای من که نآرنجی !}*:)

 

 

 گاهی برگ های خشک زیر کفش هایمان خرد میشوند 

 

 

تا به یاد بیاوریم هنوز میشنویم،

 

 

سرمای برف اذیتمان میکند تا به یاد بیاوریم هنوز میفهمیم،

 

 

 

باران به صورتمان میخورد تا به یاد بیاوریم هنوز هم میبینیم،

 

 

 

و ...

 

گاهی هم نباید بی تفاوت گذشت!

 


 


 

 

آخر بازی ...

چه فرقی میکند چه کسی عاشق تر است؟

مسئله این است که آخر این بازی

تو سهم من نیستی …

خدایا….

خدایا….


دستانم را زده ام زیر چانه ام


مات ومبهوت نگاهت میکنم


طلبکار نیستم


فقط مشتاقم بدانم


ته قصه چه میکنی؟


بامن

تقدیر ...

تقدیـــــــــــر دروغ بزرگی است که دنیـــــــــــا

برای گرفتن تــــــــــو از من ساخته است…

این شد ک تو قرن هاست تقدــــــــــــیر منی …

تو مرا ...

تو مرا نادیده بگیر …

و من …

بدنم روز به روز کبود تر می شود …

از بس …

خودم را میزنم ،

به نفهمی …!!!

از اینکه ...

از “نبودنت” دلگیر نیستم…


از اینکه روزگاری “بودی”، دلگیرم

نکند ...

دلم شور میزند !

نکند این شبها کسی تو را....

 آرزو کند و دعایش مستجاب شود

عاشق نیستم ...

من عاشـــــــــق نیستم!

فقط گاهی… حرف تو که میشود دلم…

مثل اینکه تـــــــــب کند گــــــــرم و ســـــــــرد میشود

توی سیــــــــنه ام چـــــــــنگ می زند آب میشود…