این روزها...
راه بدی را انتخاب کرده بودم برای نگه داشتنت ...!
صداقت ؛
مهربانی ؛
زیاد به “تو” توجه داشتن ؛
و خیلی حماقت های دیگر …
این روزها ، هرچه خائن تر باشی ،
دوست داشتنی تری …
راه بدی را انتخاب کرده بودم برای نگه داشتنت ...!
صداقت ؛
مهربانی ؛
زیاد به “تو” توجه داشتن ؛
و خیلی حماقت های دیگر …
این روزها ، هرچه خائن تر باشی ،
دوست داشتنی تری …
شــــــــده ام شنــــبه !
همـــــه میــخواهند از من شروع کنند ...!
"تـــــــــــــــرک کــــردن را"
سکوت دردناک است اما در سکوت است ...
که همه چیز شکل می گیرد و در زندگی ما لحظه هایی هست...
که تنها کار ما باید انتظار کشیدن باشد . . .
یه مدتی بود فرهاد رو فرم اومده بود و داشت آمادگیشو
بدست میاورد که یه واقعه تلخ پیش اومد و حجازی مرد ...
اما این پایان کار نبود و فرهاد ...
خداحافظی کرد تا میداودی عکسشو بندازه رو لباسش ...
اینا رو گفتم تا بگم بالاخره روزی هممون به آخر خط میرسیم ...
امروز شاید عکسمون رو لباس یکی به عنوان ...
بهترین باشه ، اما یه روزم عکسمونو واسه...
اینکه فرصتمون تموم شده میزنن ...
مادر مثل مدادیست که هر روز تراشیده شدن و کوچک شدنشو میبینیم
و حس میکنیم تا وقتی که تموم بشه
و پدر مثل خودکاریست که هرچقدر هم که باهاش بنویسیم
تغییری در ظاهرش احساس نمیشه چون از درون خالی میشه ،
فقط یه روز باخبر میشیم که دیگه نمینویسه …
یادش بخیر وقتی مریض میشدیم و ...
پزشک ازمون میپرسید بیماریت چیه ؟
منتظر مادرمون میشدیم و همیشه جواب دادن رو به اون میسپردیم
چرا که میدونستیم مادر همون احساسی رو داره که ما داریم
حتی از خودمون بیشتر دردمون رو احساس میکرد !!!
یادش بخیر...
یه کوچه ۸متری ، ۴تا آجر ، یه توپ پلاستیکی ۲ لایه …
دلخوشیامون خیلی ساده بود !