حساب ...
زندگی زنگ تفریح کوتاهیست ...
یادمان باشد ...
زنگ بعد حساب داریم ...
حکایت عجیبیست
رفتار ما آدم ها را خدا می بیند و فاش نمی کند.
مردم نمی بینند و فریاد می زنند….. !!!
تلخ منم،
همچون چای سرد
که نگاهش کرده باشی ساعات طولانی و ننوشیده باشی.
تلخ منم؛
چای یخ
که هیچکس ندارد هوسش را…!
زندگی شاید همین باشد ...
یک فریب ساده و کوچک ...
آن هم از دست کسی که...
تو دنیا را جز با او و جز برای او نمی خواهی !!!
(( من می خواهم در آینده شهید بشوم برای اینکه . . . ))
معلم که خنده اش گرفته بود پرید وسط حرف علی و گفت : ببین علی جان ،موضوع انشاء این بود
که درآینده میخواهید چکاره بشید ، باید در مورد یه شغل یا یه کار توضیح میدادی
مثلاً پدر خودت چه کاره است ؟
(( آقا اجازه . . . شهید........))